امریکا ایران را یا "شریک استراتژیک" می خواهد یا "قربانی بزرگ"
با توجه به سایه روشن تنش سیاسی و دیپلماتیک تهران – واشنگتن و به موازاتش جنگ نظامی ایالات متحده آمریکا با جمهوری اسلامی ایران، ذیل تحولات و تحرکات نظامی امنیتی کاخ سفید در منطقه خاورمیانه از یک سو و مواضع سران و مقامات واشنگتن در خصوص عدم تمایل به جنگ، تغییر رژیم در ایران و علاقه به مذاکره مانند مواضع ترامپ در توکیو چه برنامه و اهداف از جانب ایالات متحده آمریکا برای جمهوری اسلامی ایران نهفته است؟ اساساً در این موج سینوسی جنگ و مذاکره، کاخ سفید به دنبال چیست؟
اگرچه در تحلیلهای رسانههای داخلی و خارجی مسئله فروش سلاح به کشورهای
عربی، بسترسازی برای رونمایی از معامله قرن، عادی سازی مناسبات اعراب و
اسرائیل در کنار پیگیری پرونده هستهای، نفوذ منطقه ای و توان موشکی ایران
به عنوان اهداف و عامل کاخ سفید در شکل رفتارها و تحرکات اخیرش مطرح شده،
اما نکته بسیار مهمی که نباید از نظر دور داشت این است که اساساً باید میان
نگاه تاکتیکی و مقطعی ایالات متحده آمریکا با راهبرد و استراتژی این کشور
در قبال نام جمهوری اسلامی ایران تفاوت جدی قائل شد. با وجود آن که اکنون
دونالد ترامپ با برخی اقدامات خود برای جلب رضایت تل آویو و نیز عادی سازی
مناسبات اعراب اسرائیل به سمت رونمایی از معامله قرن پیش می رود، اما شرایط
برای این مهم چندان مهیا نیست. لذا دونالد ترامپ در یک نگاه تاکتیکی سعی
دارد در کوتاه مدت مانع جدی به نام جمهوری اسلامی ایران را برای رسیدن به
این مهم از سر راه خود بردارد. چون رسیدن به حداقل های معامله قرن از جانب
آمریکا می تواند پیامدهای حداکثری و تبعات سوء جدی را برای تهران در منطقه
در پی داشته باشد. به بیان دیگر اکنون ایالات متحده آمریکا سعی می کند با
یک نمایش جنگ افروزی به سمت کاهش تحرکات ایران در منطقه برود تا بتواند
بستر را برای پیگیری معامله قرن داشته باشد؛ که اگر این مسئله روی دهد، خود
به خود فضای منطقه غرب آسیا در میان مدت و بلند مدت علیه تحرکات تهران و
نیروهای همسو با جمهوری اسلامی در خاورمیانه خواهد بود. آن گاه دیگر
آمریکا، ذیل موجی که به راه می افتد، عملاً شرایط را برای پیگیری استراتژی
کلان خود در قبال ایران شکل خواهد داد. چرا که با رونمایی از معامله قرن
دیگر اسرائیل دشمن شماره یک اسلام و جهان عرب معرفی نخواهد شد و غرب آسیا
به سمت همزیستی دیپلماتیک و سیاسی با این بازیگر پیش خواهد رفت، هر چند که
این مسئله از هم اکنون در دستور کار این کشورهای عربی قرار دارد.
در این راستا نباید قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در لیست گروه
های تروریستی ایالات متحده آمریکا اقدامی کوچک در نظر گرفت، چون دقیقا بعد
از رونمایی از معامله قرن فضا به صورت اتوماتیک به سمتی پیش می رود که
نیروهای سپاه، به خصوص سپاه قدس و نیز نیروهای نظامی امنیتی همسو با تهران
در منطقه از یمن تا سوریه، عراق، لبنان و فلسطین به یگانه عامل ناامنی در
منطقه غرب آسیا و خاورمیانه عربی معرفی شود. اگر دقت کرده باشید در همان
زمان قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروه های تروریستی
ایالات متحده آمریکا ما شاهد برگزاری نشستی برای ایجاد ناتوی عربی هم
بودیم. پس همزمان با کاهش و تضعیف نیروهای مخالف، واشنگتن به دنبال ایجاد و
تقویت نیروهای نظامی موافق خود در منطقه است.
از این رو در بستر شانتاژها و فضاسازی های رسانه عربی، عبری و آمریکایی این
مسئله به طور جدی در دستور کار خواهد بود تا جو منطقه خود به خود به سمت
حذف این نیروها پیش رود. به دیگر سخن این گونه قلمداد می شود که با همکاری
کاخ سفید، عادی سازی مناسبات اعراب و اسرائیل و حضور کشورهای عربی و اسلامی
منطقه، صلحی بزرگ به نام معامله قرن برای حل مسئله ای پیچیده به نام
فلسطین شکل گرفته است، اما ایران و نیروهای همسویش به یگانه عامل و مانع
برقراری این صلح بدل شده اند. آن گاه منطقه و جامعه جهانی به سمت حذف تهران
با همان نیروهای شکل گرفته در قالب ناتوی عربی پیش می روند، یا حداقل
شرایط برای انزوای ایران در منطقه را شکل می دهند. پس یقیناً تمام این
اتفاقات از همان خروج دونالد ترامپ از برجام در ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۹۷،
بازگشت تحریمها، فشار اقتصادی بر ایران، عدم فروش نفت تهران، اعزام ناو
گروه ها و بمب افکن ها، مواضع گاه و بیگاه برای تنش نظامی با جمهوری
اسلامی، قرار دادن سپاه در لیست گروه های تروریستی و نظایر آن که هنوز هم
ادامه دارد، عواملی هستند که در طول هم قرار دارند و نهایتاً در یک کلان
نگاه به سمت حذف ایران پیش خواهد رفت.
پس شما معتقدید که ایالات متحده آمریکا و شخص ترامپ بر خلاف مواضع اخیر خود در توکیو، نه به دنبال تغییر رفتار که به دنبال تغییر نظام در ایران است؟
من بارها در مصاحبه با دیپلماسی ایرانی بر این نکته تاکید داشته ام که
نگاه غایی کاخ سفید، نه تغییر رفتار در ایران که فروپاشی درونی است. البته
این را هم می توان گفت که امریکا تغییر نظام و تغییر رفتار ایران را به طور
همزمان دنبال می کند. به بیان دیگر آن چه امروز ایران را تهدید می کند
فروپاشی از درون به موازات فشار از بیرون است. پس اگر تهران به سمت تغییر
رفتار پیش رود گام نهایی در تنش ایران و آمریکا نیست، بلکه گام آغازین این
کشور در مسیر مد نظر کاخ سفید به سمت فروپاشی و بعد از آن تغییر نظام در
ایران خواهد بود. کاخ سفید هرگز به تغییر رفتار جمهوری اسلامی بسنده نمی
کند، بلکه ایالات متحده به دنبال تعییر ماهیت و کانسپت جمهوری اسلامی ایران
است. پس این که ترامپ و برخی مقامات کاخ سفید هر از گاهی دم از مذاکره با
تهران می زنند، نه در کلان نگاه و راهبرد ایالات متحده برای ایران که در
تاکتیک های مقطعی قابل تحلیل است تا ابتدا تهران به سمت تغییر رفتار و کاهش
تنش آفرینی و مانع تراشی در مسیر آمریکا در خاورمیانه مانند رونمایی از
معامله قرن پیش رود و بعد زمینه و بستر برای فروپاشی و تغییر نظام پیش
رود.
من چندین ماه پیش از این هم در مصاحبه با شما عنوان کردم که آن چه سال 2019
و سال 2020 در باب خاورمیانه، ذیل تنش ایران و آمریکا قرار می گیرد، ناظر
بر این واقعیت است که به طور پررنگ تری تهران سیبل حملات و برنامه های کاخ
سفید در سال آتی خواهد بود. به بیان دیگر تلاش های ایالات متحده در زیرمایه
و خمیرمایه تحولات دو سال پایانی حکوت ترامپ علیه ایران به این سمت خواهد
رفت که پروژه فروپاشی دورنی ایران را که حد فاصل میان تغییر رفتار و تغییر
رژیم در ایران است را بیشتر پیگیری خواهد کرد. در این راستا تلاش آمریکا بر
آن است که وحدت نظر و رویه ای میان اپوزیسیون داخلی و خارجی ایران شکل
دهد. مضافا تئوری جنگ نامتعادل، یعنی بزرگ نمایی تهدید تهران از ابعاد
گوناگون برای جامعه جهانی و آسیب پذیری غرب و خاورمیانه در برابر این
تهدیدات در دستور کار خواهد بود تا واشنگتن بتواند اجماع بین المللی مد نظر
خود را علیه تهران به منظور محاصره سیاسی و دیپلماتیک سامان دهد که همین
هم شد.
اما در این گذار جنگ و صلح آمریکا، ترامپ دست به ماشه می شود؟
اگر چه بسیاری عنوان داشته اند آمریکا در سایه پیگیری و بزرگ نمایی تنش نظامی با ایران به دنبال مذاکره است، اما نکاتی جدی در این خصوص وجود دارد که برخی آنها را نادیده گرفته اند و حتما باید در نظر گرفته شود. ابتدا به ساکن من معتقدم که ترامپ علاقه ای به تنش با ایران، آن هم در حوزه نظامی ندارد. ولی نکته بسیار مهم ناظر بر این واقعیت است که ایران بیش از دو نقش را در دیالکتیک با ایالات متحده پیش رو ندارد. به عبارت ساده تر تهران در آینده یا "شریک استرتژیک" واشنگتن خواهد بود یا "قربانی بزرگ".
یعنی حالت وسطی وجود ندارد؟
خیر چون آمریکا حالت سومی را قبول ندارد. تهران یا باید همراهی خود را
باسیاست های واشنگتن اعلام کند یا این که تلاش برای انزوا و حذفش شکل می
گیرد که گرفته است. پس قطعا در گام نخست، ذیل پروسه فشار سیاسی، دیپلماتیک و
اقتصادی، شرایط برای همنوایی تهران با واشنگتن کوک شده است. اما اگر
نهایتا ایران با موسیقی و آهنگ کاخ سفید در منطقه، به خصوص حفظ امنیت
اسرائیل همراهی نکرد و ساز خود را زد که به نظر می رسد در شرایط فعلی هم
تهران ساز خود را می زند، در مرحله بعد این خود واشنگتن است که وارد عرصه
جنگ خواهد شد و بار دیگر منطقه ملتهب خاورمیانه را به "آشوب بزرگ" یا حتی
می توان گفت به "بزرگترین آشوب" خواهد کشاند. لذا در فراسوی این دیدگاه یکی
از سناریوها، سناریوی "برخورد بزرگ" یا "جنگ بزرگ" در خاورمیانه است.
پس در راستای تمام این نکات مطرح شده باید بدانیم و من هم بسیار زیاد بر آن
تاکید می کنم که "واشنگتن نمی خواهد یک گلوله به سمت تهران شلیک کند"، چرا
که به خوبی می داند، شلیک یک گلوله به سمت تهران هزینه های بسیار زیادی
برای واشنگتن در پی دارد. اما تهران در جهان استراتژیک ایالات متحده آمریکا
و گذر به سمت هارتلند علیا و محاصره چین از آن اندازه از اهمیت برخوردار
است که می تواند از جایگاه "شریک استراتژیک" به "قربانی بزرگ" آمریکا تغییر
نقش بدهد. یعنی ایران پتانسیل این امر را دارد که حکم ژاپن 1945 میلادی را
برای ایالات متحده ایفا کند. آمریکا برای اینکه ژاپن را در استراتژی جنگ
جهانی دوم به منظور نیل به تثبیت قدرتش به عنوان فاتح این جنگ مغلوب کند،
از استفاده از بمب اتم هم دریغ نکرد؛ پس چه تضمینی وجود دارد که تهران همان
نقش ژاپن در آسیای جنوب شرقی در میانه قرن بیستم را اکنون ایفا نکند؟ لذا
تهران هم در آسیای جنوب غربی هدف بزرگ استفاده از این حجم از سلاح پیشرفته
باشد. از همین رو من معتقدم که آمریکایی ها در اتمسفر جدید خود در قرن 21
حاضرند در راستای استراتژیشان سناریوی ژاپن را برای برداشتن حائل هارتلند
نو و هارتلند علیا که همان تهران است را تکرار کنند. البته این سناریو یک
سناریویی است که در بدترین حالت و شرایط امکان تحقق دارد.
ولی شما در مصاحبه های پیشین راهبرد میانی ترامپ را به عنوان راهبرد "نمایش حمله" را مطرح کردید؛ پس انجام حمله در دستور کار نخواهد بود؟
من کماکان بر حرف خود استوارم و اتفاقا همان تحلیل، امروز به شکل پررنگ
تری صادق است. برای روشن تر شدن مسئله بگذارید نگاهی دقیق تر به راهبرد
نظامی آمریکا بیندازیم. با حضور ترامپ در کاخ سفید، ایالات متحده آمریکا در
استراتژی نظامی یک دهه گذشته خود گام های نوینی را اضافه کرده است. نوع
رفتارها و کنش های نظامی واشنگتن در خاورمیانه و غرب آسیا با محوریت پرونده
سوریه نشانگر این گام است. این گام عبارت است از نمایش حمله قدرت نظامی یا
نمایش احتمال حمله قدرت نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه. به این معنا که
در استراتژی کاربرد قدرت نظامی باید دو مرحله لحاظ شود؛ اول، تهدید به حمله
نظامی و دوم انجام حمله نظامی. اما با روی کار آمدن ترامپ اکنون یک مرحله
دیگر به استراتژی کاربرد قدرت نظامی آمریکا اضافه شده که گام میانی این
استراتژی است. این گام همان طور که گفتم نمایش حمله نظامی است که بعد از
تهدید به حمله نظامی و پیش از حمله نظامی صورت می گیرد. در این راستا اگر
آمریکا و شخص ترامپ بتواند در هر کدام از این گام ها به حداقل اهداف و
منافع خود دست یابد، از آن گام پا فراتر نمی گذارد تا بتواند از آن گام
متناسب با ظرفیت های موجود، بهره برداری خود را داشته باشد. اما نکته اینجا
است که اولا تهران در گام اول (تهدید به حمله نظامی) و دوم (نمایش حمله
نظامی) آمریکا، ذیل راهبرد نظامی و امنیتیش مطابق با نگاه واشنگتن عمل
نکرده است، پس گام سوم (انجام حمله نظامی) از دستور کار خارج نشده است.
در ثانی حتی اگر تهران در همین مرحله اول یا دوم متوقف شود، باز هم تضمینی
برای عدم انجام گام سوم امریکا وجود ندارد. من تکرار می کنم که نگاه غایی
کاخ سفید، نه تغییر رفتار در ایران که فروپاشی درونی است. چون اگر تهران
"شریک استراتژیک" واشنگتن نشود، باید خود را مهیای تبدیل شدن به "قربانی
بزرگ" کند.
اما اساسا همنوایی تهران با برنامه آمریکا در خاورمیانه مانند معامله قرن چه ارتباطی به محاصره چین دارد؟
نکته اساسی همین سوال راهبردی شما است. من بر این باورم که دیگر اسرائیل برای ایالات متحده آمریکا دیگر شکل حیاتی ندارد. از سال 2003 به بعد در ادبیات امنیتی ایالات متحده آمریکا این مسئله کلید خورده است. البته نه به این معنا که دیگر اسرائیل برای واشنگتن اهمیت راهبردی نداشته باشد. بلکه تاکید من این است که آمریکایی ها به تقلیل نقش تل آویو روی آورده اند. ببینید واشنگتن شرکای خود را در سه سطح تعریف می کند، سطح "حیاتی"، "کلیدی" و "مهم". پس با این دید کاخ سفید در قرن بیستم تل آویو را شریک حیاتی خود می دانست، ولی در آستانه قرن 21 و سال های بعد از آن با تغییر و تحولات شدید منطقه خاورمیانه که ناشی از حضور مستقیم خود واشنگتن بود، اسرائیل به جایگاه شریک کلیدی تنزل یافت؛ شریک کلیدی که اگر مسئله خود را با اعراب حل نکند، به صورت یک پروسه فرسایشی تبدیل می شود که تنها اتلاف وقت، انرژی و سرمایه آمریکا در روابط بین الملل را در پی دارد و این برای واشنگتن و به خصوص شخص دونالد ترامپ قابل قبول نیست. پس بهترین فرصت برای واشنگتن به منظور رهایی از این اتلاف سرمایه سیاسی و دیپلماتیک در این مقوله خود ترامپ و معامله قرن است تا چاره ای برای حل مناقشه دیرینه اعراب و اسرائیل در طول مدت زمامداری خود بیابد. در این صورت اگر معامله قرن تحقق یابد این عامل سکون انرژی آمریکا در خاورمیانه به شتاب دهنده سرعت انتقال قدرت ایالات متحده از هارتلند نو یعنی خاورمیانه به هارتلند علیا یعنی آسیای جنوب شرقی بدل می شود.
منبع: دیپلماسی ایرانی