ماه در بدر، روایتی از زندگی سردار شهید علیاصغر منفرد
علیاصغر منفرد در سال 1341 در محمدآباد مشهد به دنیا آمد. او به دنبال وقوع انقلاب درس خود را در سال چهارم ریاضیوفیزیک ناتمام گذاشت و جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. علی اصغر در دورهی شروع جنگ تا شهادتش، مسوولیتهایی مانند تدارکات بسیج قاین در استان خراسان جنوبی، آموزش و سازماندهی نیروها، اطلاعات سپاه قاین، مسوول سازماندهی تیپ جوادالائمه در عملیات رمضان و معاون گردان و قائممقام بسیج منطقه چهار کشوری را به عهده داشت و سرانجام در جریان عملیات بدر، در اثر اصابت ترکش به سر، در تاریخ 63/12/23 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
روحش شاد وقرین رحمت الهی و راهش پر رهرو باد.
خاطره ای از شهید علي اصغر منفرد از زبان برادرش علی منفرد در دوران دفاع مقدس
یکی از برادرانم حاضر به شرکت در میادین نبرد نبود. شهید گرانقدر، روزی با او به صحبت پرداخت و از وی خواست، به عنوان ادای دین به جبهه برود و اگر قدرت جنگیدن را ندارد، به تدارکات منطقه پیوسته و نیازهای رزمندگان را فراهم نماید. برادر تحت تأثیر سخنان شهید، با کامیون انباشته از کمکهای مردمی، رهسپار میادین ایثار و جانبازی گردید و با مشاهده اخلاص و جانفشانی های رزمندگان، دچار تحول اساسی گردید و بلافاصله نزد برادرش، تحت آموزش های نظامی قرار گرفت تا بتواند به عنوان رزمنده در خط مقدم به فداکاری بپردازد.
ناهید قلیزاده طبسی, همسر شهید:
قبل از شروع عملیات میمک، هنگامی که عازم جبهه بود ، به من گفت: بیست و سه روز دیگر منتظر دریافت خبری باش. وی پس از عملیات سالم به خانه بازگشت. قبل از بازگشت وی، من وضع حمل کردم. در بدو ورود به خانه گفت: مشیت خدا بر این قرار گرفت ، که من زنده بمانم تا بتوانم روی فرزندم را ببینم و گرنه در آستانه شهادت بودم. روزی برای انجام کاری به منزل همسایه رفتم ومدتی با همسر ایشان به گفتگو نشستم وسپس به منزل بازگشتم. همسرم که در منزل منتظر من بود، پرسید: مرد خانه هم در منزل بود؟گفتم: بله، من با همسرش کار داشتم. شهید ناراحت شد و گفت: از این به بعد هنگامی که مرد خانه در منزل هست، آنجا نرو. علت را جویا شدم و بعد متوجه شدم، علت بدبینی وی نسبت به آن فرد و برخورد ناپسند او با مادر شهید بوده است. بعد از این برخورد، مرا به بازار برد و 2 جفت کفش برایم خرید. از او سئوال کردم: چرا 2 جفت خریدی؟ پاسخ داد: یک جفت که از قبل قصد خریدش را داشتم و یک جفت، برای اینکه ناراحتت کردم.
حسین سبحانی:
روزی با ماشین ژیان در مسیری می رفتیم. هوا بسیار سرد بود و پیرمردی در کنار خیابان ایستاده بود . او را در بین راه سوار
کردیم و از وضعیت زندگی و اقتصادی اش می گفت، من دیدم شهید منفرد گریه می کند و خیلی تحت تاثیر واقع شده بود.
رسول منفرد:
نوروز سال 64 ، من مسئول برگزاری مراسم تشییع پیکر شهدا بودم ، به من اطلاع دادند، یکی از 72 تن شهیدی که قرار است تشییع شود ، برادر خودم است. وقتی او را در تابوت دیدم، خیلی به حال خودم غبطه خوردم .
شهید در عملیات بدر به اتفاق تنی چند از مسئولین لشکر ، سوار بر قایقی در اطراف جزیره حرکت میکرد، یکی از همراهان پرسید: اگر خمپاره ای به محل تجمع ما اصابت کند، چه خواهد شد؟ شهید با آرامش کامل پاسخ میدهد: هیچ، در آب افتاده و صدای انفجار خفیفی هم شنیده میشود. در همین هنگام خمپاره ای توسط دشمن شلیک میشود و همه جهت مصونیت از موج انفجار سرها را داخل قایق خم میکنند. وقتی سر بر میدارند، شهید را همچنان خمیده میبینند ، چندبار صدایش که میزنند، اما جوابی نمیآید. بلندش میکنند و در مییابند که از ناحیه سر مورد اصابت خمپاره قرار گرفت است. بلا فاصله وی را به بیمارستان منتقل میکنند، ولی قبل از رسیدن به بیمارستان به شهادت میرسد.