/
۱۳ مهر ۱۳۹۷ - ۱۷:۱۲
نگاهی به کتاب "مرزهای نو در اقتصاد سیاسی بین الملل"، نوشته رابرت گیلپین، پل دارل و لئونارد سیبروک

آینده اقتصاد جهان در سایه گزاره های نوین

کتاب "مرزهای نو در اقتصاد سیاسی بین الملل" در هفت فصل حاوی مجموعه ای از جستارها به قلم چهره های شاخص اقتصاد سیاسی بین الملل درباره فرگشت این حوزه مطالعاتی، وضعیت کنونی آن و سمت و سویی است که در آینده در پیش خواهد گرفت.
کد خبر : ۱۱۴۹۸

متن پیشرو نگاهی دارد به کتاب "مرزهای نو در اقتصاد سیاسی بین الملل"، نوشته رابرت گیلپین،پل دارل و لئونارد سیبروک.

کتاب "مرزهای نو در اقتصاد سیاسی بین الملل" در هر فصل حاوی مجموعه ای از جستارها به قلم چهره های شاخص اقتصاد سیاسی بین الملل درباره فرگشت این حوزه مطالعاتی، وضعیت کنونی آن و سمت و سویی است که در آینده در پیش خواهد گرفت. با این پیش فرض اثر در فصل اول این خود به تعریف اولیه و بنیادین اقتصاد سیاسی بین الملل می پردازد و بعد از آن با نگاهی به مکاتب واقع گرایی، لیبرالیسم و ساختارگرایی تاریخی چارچوب های اقتصاد سیاسی بین الملل را در مقام حوزه مطالعاتی دانشگاهی مورد بررسی قرار می دهد. در خصوص تعریف اقتصاد سیاسی بین الملل اثر می نویسد: "اقتصاد سیاسی بین الملل را باید حوزه ای از مطالعات بین رشته ای دانست که پیوند های نزدیکی با دانش روابط بین الملل دارد و از دستاوردهای علمی دانشمندان علوم سیاسی، اقتصاددانان، جامعه‌شناسان، انسان‌شناسان، تاریخ دانان و جغرافی دانان نیز بهره می‌برد. نظریه پردازان اقتصاد سیاسی بین الملل اغلب به درهم تنیده بودن جنبه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روابط بین الملل اعتقاد دارند و بر این اساس از یک سو برخی از اقتصاددانان به خاطر اقتصاد باوری یا تمرکز دربست روی مقوله اقتصاد به نادیده گرفتن دیگر عوامل سیاسی خرده می‌گیرند و از سویی دیگر برخی از دانشمندان علوم سیاسی به خاطر سیاست باوری به بی توجهی به ساختارها و فرآیند های اقتصادی انتقاد می کند" (سیبروک، دارل، گیلپین، 2009: 9). در ادامه نویسندگان کتاب بر این باورند که بررسی اقتصاد سیاسی بین الملل غالباً در سه دیدگاه و سه مکتب نظری کلی تقسیم می‌شود که یکی واقع گرایی، دیگری لیبرالیسم و در نهایت ساختارگرایی تاریخی است. با این ریل گذاری کتاب پیش از پرداختن به هر کدام از این مکاتب فکری به چند نکته کلی اشاره می کند؛ نخست این که سه دیدگاه عمده چنان که باید و شاید برخی مسائل و رویکردهای تازه تر اقتصاد سیاسی بین الملل مانند بوم پایی، زن باوری، بَر سازی و پساساختارگرایی نمی‌پردازد. با این حال هم چنان پذیرفته شده ترین دیدگاه ها برای اقتصاد سیاسی بین الملل هستند. دوم این که هر یک از این دیدگاه ها نویسندگان بسیار متفاوتی را در بر می گیرد که چون بر سر مجموعه محوری از مفروضات توافق کلی دارند در یک گروه جای می گیرند. سوم این که این دیدگاه ها را نباید به چشم ایدئولوژی جمع ناپذیر نگریست. گاه مرز میان این دیدگاه‌ها کم رنگ می شود و در گذر زمان آنها با هم تعامل دارند و بر هم تاثیر می گذارند. هر یک از این سه دیدگاه اصلی در واکنش به انتقادات که هم از داخل خود آن دیدگاه و هم از بیرون از آن مطرح شده تکامل یافته است(همان: 15)؛ در سایه این مفروضات هم کتاب به بررسی هر سه مکتب اقتصاد سیاسی بین الملل (واقع گرایی، لیبرالیسم و ساختارگرایی تاریخی) می پردازد.
در فصل دوم کتاب با عنوان "فراز و فرودهای اقتصاد سیاسی بین الملل"، اثر به تجزیه و یا آن چه که خود تحلیل رفتن اقتصاد سیاسی می نامد پرداخته و در این خصوص نویسندگان بر این باورند که که اصطلاح اقتصاد سیاسی قدمتی به اندازه بررسی اسلوب مند اقتصاد و جنبه های اقتصادی سیاست عمومی دارد. اقتصاددانان کلاسیک- آدام اسمیت، جان استوارت میل، دیوید ریکاردو و پیروان ریشه نگر آنان مانند کارل مارکس- همگی به معنای سنتی اقتصاددان سیاسی بودند. یعنی سعی در بسط مجموعه ای از اندیشه های ثمربخشی برای هدایت سیاست‌گذاری توسط مراجع سیاسی یا مخالفان آنها داشتند. از این رئ نخستین گروه های علمی دانشگاه ها که کارشناسان اقتصاد بودند، گروه "علمی اقتصاد سیاسی" خوانده می شدند و بدین ترتیب آن چه به عنوان اقتصاد سیاسی در دل جریان اصلی بررسی و تحلیل اقتصادی حرفه ای به جا مانده است، تلاشی سیاست نگران است که با جنبه هایی از نظریه و دانش اقتصادی سرو کار دارد، اما در ادامه جریان های کنونی اقتصادی سیاسی بین الملل به کلی با روش های این چنینی متفاوت است. ولی توجه فعالانه به پیوندهای متقابل موجود میان امر اقتصادی و امر سیاسی با پیدایش علم نهادینه اقتصاد کامل آن به فراموشی سپرده نشد. بسیاری از آنان که علاقه فکری خود را به نیروی اساسی پیش‌برنده تاریخ بشر از دست ندادند، نظر روشنی درباره نقش های محوری و به هم گره خورده هر دو دسته عوامل اقتصادی و سیاسی داشتند(همان: 35 و36). با این نگاه کتاب در بخش دیگر این فصل به واکاوی احیای اقتصاد سیاسی می پردازد و در این رابطه می نویسد:" پا گرفتن جنگ سرد پس از ۱۹۴۶ میلادی بین اردوگاه کمونیستی و اتحادیه ضد کمونیستی غرب تاثیر شگرفی بر سرنوشت اقتصاد سیاسی گذاشت. تاکید خاصی که مارکسیسم بر بعد اقتصادی امور بشر داشت موجب شد بسیاری در غرب هر نوع اقتصاد سیاسی را با مارکسیسم و بنابراین با ایدوئولوژی دشمن کمونیست در رویارویی جنگ سرد یکی بگیرد. مضافا با پذیرش گسترده رویکردهای کینزی در قبال سیاست اقتصادی در صنعتی به نظر می‌رسید مشکلات مدیریت کلان اقتصادی و پیگیری ثبات اقتصادی برطرف شده باشد. بدین ترتیب مکتب کینز برای هرگونه تنش و تزاحمی که در جوامع مردم‌سالار لبیرال در اصل و در عمل بین اقتصاد و سیاست وجود داشت راه حل آشکاری به دست داد" (همان: 37 و38). از این زاویه نگاه گروه نویسندگان در ادامه فصل دوم بررسی پارامترهایی مانند توزیع کار، نظریه رژیم ها و تکوین اقتصاد سیاسی جهانی اولویت خود قرار داده اند.
اثر در فصل سوم به عنوان "فرگشت اقتصاد سیاسی بین الملل" به تعریف دوباره اقتصاد سیاسی پرداخته و در ادامه واکاوی عوامل مهمی چون دولت ها، بازارها و اقتصاد سیاسی بین الملل را در این فصل گنجانده و نهایتا فصل سوم را با تاکید بر مسئله تداوم تمرکز روی پارامتر دولت به پایان می رساند. "اقتصاد سیاسی بین الملل و ایدئولوژی های سه گانه آن" تیتر فصل بعدی کتاب است؛ فصلی که گروه نویسندگانش بررسی سه نگرش لیبرالی، ناسیونالیستی و مارکسیستی را سنگ بنای فصل چهارم کتاب قرارداده اند. در ادامه کتاب نگاهی نقادانه به هر سه نظریه داشته و چالش های سه گانه مارکسیسم با اقتصاد بازار جهانی را به بوته بررسی و نقد می کشاند. در این خصوص کتای معتقد است:" با وجود محدودیت های جدی که مارکسیسم به عنوان نظریه ای درباره بازار یا اقتصاد جهانی سرمایه‌داری دارد، نگرش مارکسیستی سه مسئله را مطرح می سازد که به راحتی نمی‌توان آنها را نادیده گرفت و برای شناخت پویش های روابط بین الملل در دوران معاصر اهمیت قاطع دارند؛ نخستین مسئله پیامدهای اقتصادی و سیاسی بر روند رشد نابرابر است. مسئله دوم به رابطه اقتصاد بازارنگر و سیاست خارجی باز می‌گردد و در نهایت توانایی اقتصاد بازارنگر برای اصلاح و تعدیل ویژگی های نامطلوب خودش، مسئله سومی است که مورد تاکید جدی مارکسیست ها است" (همان: 147). در ادامه اثر در این فصل به تفصیل اقتصادهای بازارنگر و سیاست خارجی را مورد کندوکاو قرار داده است. در فصل پنجم نظریه های اقتصادی سیاسی بین الملل به بوته تحلیل رفته است. در این فصل اثر به بررسی ریشه اقتصاد سیاسی بین الملل پرداخته و با نگاهی به ریشه های اقتصاد سیاسی، سه نظریه لیبرالیسم ناسیونالیسم و مارکسیسم معاصر را مورد واکاوی قرار داده است. در ادامه نویسندگان اثر اقتصاد سیاسی "یافت باور"، پساساختارگرایی، اقتصاد سیاسی بین الملل زن باور و اقتصاد سیاسی بین الملل سبز را نیز مورد کند و کاو قرار داده اند.
در فصل ششم باعنوان "اقتصاد سیاسی بین الملل و روزمره"، کتاب در پاسخ به این سوال برمی‌آید که در اقتصاد سیاسی بین الملل سامان بخش، چه کسی فرمان می راند وچه کسی سود می برد؟ در مجموع اثر پاسخ به این پرشس این گونه می دهد:" ادعای اصلی این است که باید نگاهمان را متوجه چیزی بیش از صرف بازیگران نخبه در اقتصاد جهانی بسازیم. جای شگفتی نیست که تامین کنندگان نخبه نظم، تنها اقلیت بسیار کوچکی از جمعیت جهان را تشکیل می دهند. در واقع بی راه نیست اگر کسی گمان برد که اقتصاد سیاسی بین الملل سامان بخش این برداشت را ایجاد می‌کند که با بررسی اقدامات نخبگان به ویژه در دولت‌های صنعتی ثروتمند یا آنها که در داخل سازمان های بین المللی عمومی و خصوصی فعالند می توان به بررسی اقتصاد جهان پرداخت، زیرا بقیه فقط قدرت پذیرایی هستند و اقداماتشان اهمیتی در تکوین اقتصاد جهانی ندارد. اما نخبگان در خلاء اجتماعی عمل نمی کنند. بلکه در میان که قدرت و سیاست هایشان اغلب تا اندازه قابل ملاحظه ای از طریق انواع اقدامات کنشگران روزمره جامه عمل به خود می باشد و تغییر شکل می یابد"(همان:254). نویسندگان با این مسیر مطالعه ای در مابقی فصل ششم دو مسئله "منطق کنش" و "منطق انظباط" در اقتصاد سیاسی بین الملل را مورد بررسی قرار می گیرد.
در نهایت کتاب با سرفصل "اقتصاد سیاسی بین الملل و بررسی های امنیت" در پرده هفتم خود به تحلیل و واکاوی دو مقوله امنیت و اقتصاد سیاسی بین الملل پرداخته است و در این رابطه فرگشت پراکندگی و بررسی های امنیت و مطلوبیت بازار امنیت را مورد بررسی قرار داده است. فصل پایانی ابتدا شواده های سیاسی – اقتصادی نظریه رئالیسم پیش می کشد. در ادامه اثر ذیل مقوله اقتصاد و امنیت معتقد است نظریه لیبرالیستی دیدگاه مرسومی که روابط بین الملل را علم بررسی جنگ و صلح سر می‌داند را به چالش می کشد. این مکتب معتقد است نگرانی های امنیتی آن اندازه هم که می پنداریم در پیشانی روابط بین الملل جایی ندارد. در دل سنت لیبرالی گرایش های متفاوتی وجود دارد که به یک اندازه روی پیش‌نیازهای ثبات سیاسی و صلح تکیه ندارند. لیبرالیسم اصیل و نیز بیشتر گونه های نئولیبرالیسم بازارهای آزاد، تجارت بین الملل، رشد اقتصادی و پیشرفت را موید امنیت سیاسی می‌دانند، اما در مقابل مارکس نگرشی دوپهلو و مبهم در قبال مسئله امنیت، جنگ و خشونت دارد، چراکه معروف است مارکس اندیشه های هگل را وارونه ساخته ولی مولفه فرگشتی اساسی را که در اندیشه های هگل وجود داشت حفظ کرده است. در مقام جمع بندی اثر تاکید دارد که گرچه به تازگی اهمیت عوامل و مسائل اقتصادی امنیت هواداران بیشتری پیدا کرده است، اما هم چنان اندکی بیرون از حوزه عملی بررسی‌های اقتصاد سیاسی بین الملل قرار دارد. امنیت تلویحا هم در نتیجه بسیاری از موضوعات مورد بررسی این رشته مانند چیرگی در ارتباط با آنها، به میان می‌آید. اما در کل امنیت اصطلاحی نیست که در نوشته های دانشمندان اقتصاد سیاسی بین الملل باب شده باشد.

مطالب پیشنهادی
منتخب سردبیر