غریب مدینه ، آمدهام؛ تا شریک غربت بینهایتت باشم
تو غریب،
من هم غریب
امّا
... نه! غربت من کجا و غریبی تو کجا! آخر شما، غربتت را هم از پدر به ارث بردهای و
هم از مادر مولای من! چگونه میشود زینت شانههای پیامبر باشی، خون علی و فاطمه در
رگهایت جاری باشد، سید جوانان اهل بهشت باشی و آن وقت، این روزگار نامرد، دل به عشقت
نسپارد. امام مظلوم من! چند بار از پشت، خنجر خوردهای؟! چند بار نیش سوزناک خیانت
را چشیدهای؟! چند بار ...؟ انگار قصّه غربت شما پایان ندارد! آقا! زهری که بر جگرت
نشست، تنها زهر جعده نبود؛ زهر بدعتی بود که مسیر عشق را عوض کرد. وقتی که دل به این
بدعت بسپرند، عجیب نیست اینکه حتی در کنار همسفر زندگیت، غریب باشی!
یا کریم
اهلبیت! تو بزرگتر از آن بودی که در ذهن کوچک بشر بگنجی