جهان پوست می اندازد، در حالی که منطقه همچنان میجنگد
منطقه عربی همچنان میدانی برای درگیری قدرت های منطقه ای و جهانی باقی خواهد ماند و زمین زیر پای عرب ها با هربار اختلالی که توازن قدرت در عرصه جهانی دچار آن می شود، به لرزه در می آید. باید گفت که این منطقه با در پیش گرفتن سیاست انزوا طلبی نمی تواند امنیت و آرامش را برای خود به ارمغان بیاورد زیرا به دلیل موقعیت جغرافیایی و منابع اش به طور حتم در معرض درگیری و رقابت کشورها قرار دارد ولی ماحصل این درگیری ها قطعی نیست چرا که این امر به میزان آگاهی، همبستگی و نیز بازدارندگی جهان عرب وابسته است.
جهان امروز به ویژه پس از فروپاشی «جبهه کمونیست» دستخوش دگردیسی ژرفی شده است که برآیند آن در کانون قرار گرفتن ایالات متحده آمریکا و زمامداری این کشور در دایره رخدادهای جهانی بوده است.
بیل کلینتون که به مدت هشت سال دولت آمریکا را در اختیار داشت(2001-1993 میلادی) مفهوم «جهانی سازی» را به عنوان جایگزینی برای دو قطب «شرق چپگرا» و «غرب سرمایه داری» مطرح کرد و برای تقویت این مفهوم کوشید و در همین راستا باید گفت جهانی سازی به مدت نیم قرن بر عرصه سیاسی جهان حکم فرما بود.
دولت جورج بوش پسر در هشت سال( 2009- 2001 میلادی) زمامداری خود، علاقه مند به حفظ سیاست «جهانی سازی» در بُعد نظامی آن بود که تحمیل هژمونی و تک روی این کشور در اتخاذ تصمیم های سرنوشت ساز در قبال بحران های بین المللی، از جمله اهداف این سیاست بود. این در حالی است که در دوره بیل کلینتون هژمونی آمریکا بیشتر در عرصه تجاری و اقتصادی دنبال می شد.
بعدها در دوره ریاست جمهوری اوباما (2009- 2017 میلادی) تلاش شد تا هژمونی تجاری و اقتصادی که در زمان کلینتون پیگیری می شد، دوباره مورد عمل قرار گیرد و از بکارگیری نیروی نظامی در امر جهانی سازی پرهیز شود و در مقابل سعی شد تا آمریکا در ائتلافات و توافق نامه هایی هم چون پیمان همکاری کشورهای اقیانوس آرام، پیمان تجاری نفتا با مکزیک و کانادا، تقویت روابط با اتحادیه اروپا و هم چنین توافق نامه مربوط به تغییرات آب و هوایی، مشارکتی فعال داشته باشد.
اما با روی کار آمدن دولت دونالد ترامپ، آمریکا و شماری دیگر از کشورها از دو بُعد اقتصادی و نظامی سیاست« جهانی سازی» دست شستند و آن را با سیاست های صرفا « ملی گرایانه و پوپولیستی» جایگزین ساختند. این دگرگونی در سیاست آمریکا را به وضوح در هفته نخست زمامداری ترامپ مشاهده کردیم، این دگرگونی ها را می توان در سیاست های او از قبیل دستور خروج آمریکا از پیمان همکاری کشورهای اقیانوس آرام، ایجاد بحران با مکزیک، مواضع ترامپ در قبال پیمان نفتا، توافق نامه آب و هوایی پاریس، اظهارت اش در خصوص پیمان ناتو و در نهایت تشویق بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا ملاحظه کرد.
با پیگیری و رصد اظهارات سران احزاب راست گرای تندرو در چندین کشور اروپایی می توانیم مضمون مشترک و نیز رویکرد مخالف این احزاب را در قبال سیاست جهانی سازی ببینیم.
مساله دیگر که عقب نشینی غرب از مفهوم جهانی سازی را به سود سیاست های ملی گرایانه توجیه می کند، سوء استفاده از عامل دینی در راستای توجیه نژادپرستی علیه ملت ها و فرهنگ های متفاوت است. این امر همان چیزی است که در حمایت جریان های دینی محافظه کار از نامزدهای آمریکایی و اروپایی راست گرا مشاهده کردیم.
اگر در مورد خطر عامل مذکور در زیست سیاسی حکومت های غربی بخواهیم سخن بگوییم، باید به این مطلب اشاره کنیم که این امر موجب سوق دادن حاکمان به سمت تندوری و بروز تناقض با قانون اساسی و با جوامع سکولار این کشور ها می شود، این کشورها جنگ با گروه های تروریستی را طوری به نمایش می گذارند که گویی با ادیان و قومیت های دیگر سر جنگ دارند.
برجسته ترین درون مایه دو مفهوم «شرق» و «غرب» در رابطه با مسائلی است که بر اساس فاکتورهای سیاسی و فرهنگی میان ملت ها و نه حکومت ها تمایز قائل می شوند؛«غرب» اصطلاحی است دال بر ملت هایی که دارای حکومتی دمکراتیک و سیستم اقتصادی آزاد می باشند و در حکومت داری علیرغم داشتن گرایش دینی مبتنی بر مسیحیت، رویکردی سکولار پیش می گیرند. مثلا کشور استرالیا که در نیم کره پایین کره زمین قرار گرفته است، از لحاظ جغرافیایی هیچ ارتباطی با تقسیم بندی جهان به شرق و غرب ندارد بلکه این کشور در زمره کشورهای وابسته به بلوک غرب جای می گیرد.
در این میان اسرائیل و کشورهای بلوک غرب اعم از کشورهای اروپایی و آمریکا که حامی اسرائیل هستند در این مسمیات منافع بی شماری دارند، به طوری که این نامگذاری ها، هم زمان اسرائیل را در میان «کشورهای غربی» و در عین حال در میان « کشورهای خاورمیانه» قرار می دهد زیرا نامگذاری «خاورمیانه» هویت عربی این منطقه را برداشته و کشورهای عربی شمال آفریقا را از آن حذف و اسرائیل را با همه وزنه نظامی، سیاسی و اقتصادی که جزء کشورهای غربی قلمداد می شود، بدان می افزاید.
در دو حالت مذکور، یعنی تقسیم بندی جهان به دو بخش شرقی و غربی و یا شمالی و جنوبی، مسئولیت نخست این اختلاف در میان جوامع، برگردن امپراتوری هایی است که ثبات و پیشرفت سیاسی و اجتماعی خود را از رهگذر مقهور ساختن ملت های دیگر، اشغال اراضی، چپاول ثروت های ملی و تضعیف عامل یکپارچگی اجتماعی پی ریزی کردند که برآیند آن توسعه یافتگی کشورهای اروپایی و شمال آمریکا در مقابل عقب ماندگی، آشوب و جنگ در بخش اعظمی از دیگر جوامع بود.
اما منطقه عربی به دلیل سه ویژگی که آن را از دیگر مناطق جهان متمایز می سازد، همواره از سوی قدرت های بین المللی و منطقه ای مورد هدف قرار می گیرد؛ نخست آن که جهان عرب محل نزول ادیان الهی است، دوم این که منطقه عربی دارای موقعیت جغرافیایی منحصر به فردی است که از یک سو شرق و غرب، از سوی دیگر سه قاره اروپا، آسیا و آفریقا و در نهایت مدیترانه را به اقیانوس ها پیوند می دهد، ویژگی سوم مربوط به ثروتهای طبیعی منطقه عربی می شود که همواره منبع زندگی و انرژی در جهان بوده است.
در پایان باید گفت این ویژگی های مثبت، منطقه عربی را همواره در کانون توجه همه قدرت های بزرگ قرار داده است، قدرت هایی که با این منطقه به عنوان واحدی یکپارچه برخورد می کنند که در چارچوب برنامه راهبردی واحد، این منطقه را مورد هدف قرار می دهند.