امريكا امنيت در خاورميانه را به ضرر خود ميداند
نبض نفت - موانع رسيدن به يك توافق جامع امنيتي يا طرحهايي مانند الگوهاي امنيت دستهجمعي، امنيت اشتراكي و كنسرسيومهاي امنيتي كه در نظام بينالملل تعاريف و كاركردهاي مشخصي دارند در منطقه خليجفارس با چالشهايي در سطوح مختلف مواجه است كه در اين نوشتار كوتاه سعي ميشود به صورت لايهاي مورد بررسي قرار گيرند.
نكته اول تعارضات ژئوپليتيكي ميان قدرتهاي منطقه است. ميان سه ضلع
قدرت در منطقه يعني ايران، عربستان و تركيه به خاطر موقعيت سوقالجيشي، موقعيت
ژئوپليتيكي، وسعت، جمعيت، ثروت، تسلط بر منابع قدرت مانند انرژي، آب، معبرهاي
استراتژيك و... هميشه در حال رقابت و تعارض در منافع هستند كه اين امر ذاتي هندسه
جغرافيايي اين منطقه است فارغ از نوع حكومتهاي مستقر در آن.
دوم اينكه ماهيت هر حكومتي را عناصري تشكيل ميدهند كه به عناصر
محوري يا بنيادين تعبير ميشوند. بعد از آن عناصر مقوم و بعد از آن عناصر جانبي
ساختارهاي حكومتها را تشكيل ميدهند. رسيدن به توافق براي شكلگيري نظام امنيتي
دستهجمعي يا مدلي مشابه آن با وجود تعارض در لايه اول در ميان همسايگان تا وقتي
كه همچنان جايگاه خودش را حفظ كرده باشند در سلسله مراتب وجودي حكومتها، امري نزديك
به محال است. در منطقه خاورميانه ما شاهد تعارض در لايه اول هستيم. بهگونهاي كه
حكومت سعودي در بدو تاسيس درسال ۱۹۳۲ از اتحاد سه عنصر كليدي خاندان سعود (ضلع
سياسي)، علماي وهابيت (ضلع مشروعيت مذهبي) و انگليس و سپس امريكا (ضلع امنيتي) شكل
گرفته با حكومت انقلاب اسلامي ايران كه در بدو شكلگيري در سال ۱۹۷۹ با سه عنصر
روحانيت و ايدئولوژي مذهبي شيعي (ضلع سياست و مشروعيت مذهبي در هم تنيده) همراه با
استقلال امنيتي با استراتژي نفي سلطه شرق و غرب- كه در شرايط كنوني و با فروپاشي
اتحاد جماهير شوروي محور و نماد سلطه جهاني امريكا است - پا به عرصه حيات در نظام
بينالملل گذاشت. اين دو در لايه اول يعني اصول بنيادين تشكيلدهنده حكومت باهم
تعارض دارند. اين تعارض، اساسا دو نگاه و استراتژي و مسير را در كنش منطقهاي و
بينالمللي به همراه دارد كه اجتنابناپذير است.
مساله سوم نبود قدرت هژمون بومي در منطقه باعث شكلگيري فضايي براي
رقابت ميان قدرتهاي منطقهاي و فرسايشي شدن اين نزاع و اتلاف منابع مادي و معنوي
بازيگران اين منطقه شده است. طرحريزي و مهندسي قدرتهاي فرامنطقهاي پس از
فروپاشي امپراتوري عثماني مبتني بر شكلگيري دولتهاي كاملا وابسته از نظر امنيتي
و جلوگيري از شكلگيري يك قدرت هژمون منطقهاي بوده است. حال آنكه در نظريات امنيت
بينالملل يكي از راههاي امنيت را وجود قدرت هژمون ميدانند. اين مساله در اين
منطقه داراي ابعاد بومي پيچيده مخصوص به خود است كه رسيدن به توافق جامع امنيتي را
با مشكلات جدي مواجه ميكند.
مساله چهارم برميگردد به امر ذهنيت و محاسبه عقلاني بازيگران موثر
در منطقه. سه قدرت مهم منطقهاي خاورميانه يعني ايران، عربستان و تركيه همچنين دو
بازيگر كوچكتر اما با منابع مادي زياد يعني قطر و امارات متحده عربي از نظر رواني
و در اذهان حكمرانان به سهم خود در نقشه كلان منطقه راضي نيستند. از اين رو با
تلاشهاي جدي با صرف هزينههاي معنادار مادي و معنوي سعي در گسترش حوزه نفوذ خود
در منطقه ميكنند و از نظر محاسبات هزينه فايده در اذهان نخبگان تصميمسازان اين
كشور براي اين امر توجيه منطقي وجود دارد. در فرمول ميزان هزينه به علاوه ريسك در
مقابل احتمال پيروزي و منافع حاصل از آن اقدام به ريسك از امتياز لازم از سوي
بازيگران برخوردار ميشود. انباشت ثروت دولتهاي رانتير نفتي امتياز اقدام براي
افزايش حوزه نفوذ را در مقابل راضي شدن به سهم كنوني به ميزان قابل ملاحظهاي
افزايش داده است.
مساله بعدي موضوع ذهنيت منفي دوگانه عرب و عجم بهطور تاريخي است. در
ذهنيت ايرانيان در سدههاي اول شكلگيري اسلام، ايرانيان مورد تبعيض و تحقير از
سوي اعراب قرار ميگرفتهاند و نيز هنگام حمله به ايران كه در زمان خليفه دوم شروع
و در زمان خليفه سوم با پيروزي اعراب بر ايرانيان به پايان رسيد، آثار تاريخي
زيادي از ايران مورد تخريب قرار گرفت و كتابخانههاي بسياري سوزانده شد. نابودي
كتابخانهها و نيز آثار تمدني ايراني در كنار تحقير ايرانيان و تنزيل آنها به
عنوان طبقه فرودست اجتماعي در سالهاي اوليه تا انتهاي حكومت عباسي ذهنيتي منفي را
براي ايرانيان نسبت به اعراب به همراه آورد. همچنين با مروري بر فهرست نخبگان در
جهان اسلام از بدو تاسيس اسلام تاكنون تقريبا از شبهجزيره عربستان دانشمند،
انديشمند، مصلح و افراد تاثيرگذاري مهمي در خود نداشته است. شايد بتوان شاخصترين
فرد تاثيرگذار از اين منطقه را محمدبن عبدالوهاب دانست كه انديشههاي او موجب وهن
اسلام و ضربه به اسلام و مسلمانان شد. سهم نخبگان شبهجزيره عربستان از پيشرفت
فكري و علمي اسلام سهمي ناچيز بوده و اين مسله مورد دقت نخبگان ايراني و پيش نگاه
به نخبگان عربستان و كشورهاي اقماري آن هست. از سوي ديگر اعراب پايان مهمترين
امپراتوري عربي تاريخ جهان يعني خلافت عباسي را به تدبير خواجه نصيرالدين طوسي
حكيمي ايراني ميدانند و پس از آن به طور تاريخي خود را در طول قرنها زير يوغ
حكومتهاي ترك و ايراني غيرعرب دانسته كه به خصوص در دوران امپراتوري عثماني با
تحقيرها و تبعيضهاي زيادي عليه اعراب همراه بوده است. از سوي تركان نيز به خصوص
با روي كار آمدن حزب عدالت و توسعه و انديشه نئوعثمانيگرايي، تبلور درخشانترين
دوران دوره تاريخي اين منطقه و شكوه اين منطقه را در دوره عثماني دانسته و سعي در
احياي آن را آرماني محترم و با ارزش تلقي ميكنند. اين ذهنيت تاريخي ميان مثلث مهم
در خاورميانه بر تشديد اختلافات كنوني در منطقه صحه ميگذارد.
مساله ششم نگاه قدرتهاي فرامنطقهاي به خصوص امريكا به خاورميانه مبتني
بر استراتژي فروش امنيت است. در اين ايده مهمترين كالايي كه امريكا در قرن حاضر
در آن از مزيت مطلق برخوردار است براي امريكا، امنيت است. در ديگر حوزهها رقيبهاي
جدي وجود دارند. در ديگر حوزهها با رشد روز افزون اقتصادي چين عرصه بر امريكا به
سمت تنگتر شدن است. اما در حوزه امنيت اين كشور تا مدتي طولاني بدون رقيب موثر
جدي در جهان خواهد بود. در دوران رياستجمهوري ترامپ اين استراتژي شتاب بيشتري
گرفت و تامين ما به ازاي مادي براي تامين امنيت در منطقه بيش از پيش در دستور كار
قرار گرفت. امريكا ميخواهد در منطقه همچنان حضور داشته باشد و براي اين حضور كه
مستلزم صرف هزينههاي زيادي است ميخواهد هزينههاي مادي آن از جيب دولتهاي نفتي
منطقه تامين شود. هركسي كالايي براي عرضه داشته باشد به دنبال ايجاد بازار مصرف آن
است. امريكا چه براي فروشهاي كلان تسليحات نظامي كه اقتصاد امريكا به آن وابسته
است و چه براي حضور در منطقه نياز به وجود نيامدن ساز و كار امنيت منطقهاي درونزا
و نيز ادامه وضعيت ناامني در منطقه است تا به منافع استراتژيك خود برسد. ترور
سپهبد شهيد قاسم سليماني، فرمانده نيروي قدس سپاه فردي كه مهمترين نقش را در تامين
منطقهاي امنيت در مقابله با تندرويهاي داعش و ديگر تروريستها داشت در راستاي
همين استراتژي است. امنيت در منطقه به ضرر منافع ملي امريكا تعريف شده است، از اين
رو اجازه تعميق روابط بهخصوص امنيتي را به دولتهاي تحت نفوذ خود نميدهد از سوي
ديگر حذف ايران از تاثير برمعادلات سياسي - امنيتي منطقه امكانپذير نيست.
مساله هفتم سياست صدور انقلاب از سوي ايران و بهكارگيري عبارت
«سران مرتجع عرب»، پادشاهان عربي كشورهاي حوزه خليج فارس را در تقابلي بنيادين با
انقلاب اسلامي ايران قرار داد كه حمايتهاي بعدي مالي آنان از صدام در تجاوز به
ايران در اين راستا ارزيابي ميشود. اين از ذهنيت سران دو طرف پاك نشده است و نگاه
بدبينانه طرفين به يكديگر را عمق بخشيده است. از سوي ديگر با شكست جمال عبدالناصر
در مصر در مقابل رژيم غاصب اسراييل عملا ناسيوناليسم عربي با شكست مواجه شد. با شكست
جبهه متحد عربي با سردمداري ناصر و حافظ اسد عملا جهان عرب با يك خلأ هويتي مواجه
شد. حكام سعودي فضاي منطقه را بهترين زمان براي پر كردن اين خلأ با ايجاد و طرح
استراتژي رهبري جهان اسلام كه در دل آن بهدستگيري رهبري جهان عرب نيز نهفته بود،
دانستند. آنان از اهرمهاي شكلگيري اين مساله شامل ثروت هنگفت ناشي از نفت، زعامت
و مديريت حرمين شريفين، همراهي امريكا و نيز موقعيت ژئوپولتيكي مناسب براي اين امر
برخوردار بودند منتها تا زمان حكومت پهلوي در ايران استراتژي امريكا در نوعي حفظ
توازن ميان ايران و عربستان در پي دكترين سياست دو ستوني نيكسون بود. لذا فضاي
موثر براي توسعه نفوذ منطقهاي عربستان داده نميشد. بعد از پيروزي انقلاب از نگاه
عربستان ديگر اين سياست دو ستوني فرو پاشيد و يك ستون آن باقي ماند آن هم عربستان
مقتضي موجود و مانع مفقود تلقي شد. لذا عربستان منطقه و جهان اسلام را براي خود بيرقيب
ديد محيطي مناسب براي جولان خود و ايجاد هژموني موثر مبتني بر عربيت، تسلط بر
حرمين شريفين، پول سرشار نفتي، موقعيت ژئوپولتيك مهم، حمايت امريكا، نبود رقيب و
ايران ضعيف ديد. اما مسائل به نحو دلخواه عربستان پيش نرفت. نهتنها ايران در جنگ
با عراق نابود نشد بلكه به رقيبي براي رهبري جهان اسلام تبديل شد كه با مهارت به
نهادسازي در منطقه در مقابل رژيم اشغالگر فلسطين پرداخت كه عملا در تقابل با منافع
آلسعود نيز قرار داشت چون از ماهيتي عمدتا شيعي و مبتني بر استراتژي مقاومت عليه
رژيم صهيونيستي با رهبري ايران و نفوذ ايران برخوردار بود. عدم قائل شدن سهم براي
ايران در منطقه از سوي عربستان در مقابل پيروزيهاي حزبالله، انصارالله و
حشدالشعبي نزديك به ايران در مقابل شكستهاي اساسي در پروژههاي منطقهاي آلسعود،
زمينه را براي گسترش تخاصم ميان دو كشور تعميق بخشيد و كنش در منطقه را به بازي
حاصل جمع صفر تبديل كرد.
مساله نهايي جوان بودن دولت- ملتهاي منطقه و وجود نگاههاي خاص
تماميتخواه در لايههاي قدرت و انباشت گسترده سلاحهاي پيشرفته و به دنبال آن
ايجاد احساس قدرت - كه در موارد بسياري احساس كاذب است - همراه با تعريف منافع
حداكثري و نيز در حال گذار بودن منطقه از حيث شكلبندي قدرت، عدم نياز به بهرهگيري
از تجارب بشري را تقويت كرده است. تجربه ويرانيهاي گسترده و اتلاف منابع زياد و
ريسكهاي بنيان برافكن براي كشورها در دنيا انباشت ايدههايي را شكل داده مبتني بر
محدود كردن بلندپروازي و نيز عملكرد فعال در راستاي مكانيسمهاي حل اختلاف كه از
نتايج آن شكلگيري نظامهاي امنيت دستهجمعي يا مشاركتي است. اين موضوع رسيدن به
احساس نياز براي شكلگيري اين مدلها را در خاورميانه با چالش مواجه كرده است.
مجموع موارد ذكر شده، رسيدن به صلح پايدار را در اين منطقه با موانعي
لايهاي مواجه كرده است كه تدبير براي حركت در خلاف آن هوشياري عميق و عزمي جدي را
از سوي نخبگان تاثيرگذار در اين منطقه ميطلبد.
حمزه صفوي
منبع: روزنامه اعتماد